پیروز نهاوندی که به القاب ابولؤلؤ و باباشجاعالدین از تبار ایرانیان که به دین زرتشتی داشت شناخته میشود در قرن اول هجری قمری زندگی میکرد به عنوان یک شخصیت قهرمان ملی در تاریخ ایران شناخته میشود و ویژگیهایی چون شجاعت، وفاداری و رهبری کارآمد او به یادگار مانده است. او به عنوان یک نماد از مقاومت و مبارزه در برابر دشمنان کشورش، در فرهنگ و تاریخ ایران جایگاه ویژهای دارد و به عنوان یک شخصیت تاریخی، واقعیت پیچیدهای دارد که بهراحتی نمیتوان آن را در قالبهای ساده قرار داد. وی یکی از شخصیتهای تاریخی ایران در دوره فتوحات اسلامی است که به دلیل نقش خود در قتل خلیفه دوم، عمر بن خطاب، به چهرهای مرموز و بحثبرانگیز تبدیل شده است. این شخصیت تاریخی در نگاه ایرانیان به عنوان قهرمان مقاومت ضداستعماری و نماد مبارزه با سلطه خارجی میباشد و این نگرش به ویژه در دورههای مختلف تاریخ ایران، به ویژه در دورانهای پس از فتوحات اسلامی، تقویت شده است و حتی این تحول در تصویر او به تدریج به یک اسطوره ملی تبدیل میشود که در شعر و نثر فارسی و ادبیات و فرهنگ ایرانی بازتاب یافته است و تأثیرات عمیقی گذاشته است.
از سوی دیگر در تاریخ اسلام عمر بن خطاب به عنوان یکی از شخصیتهای مهم تاریخ اسلام، نقش بسزایی در شکلگیری حکومت اسلامی و گسترش آن داشت. از دیدگاه اعراب، پیروز نه تنها یک قاتل بلکه فردی است که به اصول اولیه اسلام و وحدت مسلمانان آسیب زده است. این نگرش منجر به ایجاد تصویری منفی از پیروز در تاریخنگاری اسلامی شده و او را به عنوان نماد خیانت و نفاق معرفی میکند.
در برخی از منابع تاریخی او را اهل کاشان قلمداد کردهاند و در برخی منابع تاریخی او را از مردمان نهاوند میدانند که در نزدیکی همدان امروزی است.
نهاوند شهر بزرگی بود، که در سمت جنوب شرقی استان همدان واقع شده و بین این شهر تا همدان ۱۴ فرسخ راه بوده است. امروزه این شهر، میان چهار شهر بروجرد، تویسرکان، ملایر و کرمانشاه قرار دارد و در آن زمان یکی از شهرهای مهم و استراتژیک ایران بود و به عنوان مرکز فرهنگی و اجتماعی شناخته میشد، گویا در این شهر به دنیا آمد و به احتمال زیاد در همین منطقه هم زندگی میکرده است و در ادامه او را به عنوان اسیر جنگی معرفی میکنند که پس از فتح نهاوند توسط اعراب در سال ۶۴۲ میلادی به دست مسلمانان اسیر شد و او به عنوان یکی از نقاط عطف تاریخ اسلام در ایران شناخته میشود، نقش مهمی ایفا کرد. این جنگ به تثبیت حکومت اسلامی در ایران و گسترش آن به سمت مناطق دیگر کمک کرد.
حملات به شاهنشاهی ساسانی از سال ۶۳۳ میلادی (معادل با ۱۱ هجری قمری) و در زمان خلافت ابوبکر آغاز شد. این حملات، که در دوران خلافت عمر به شدت گسترش پیدا کرد، سرانجام در زمان عثمان به سقوط کامل دولت ساسانی منتهی گردیN.
اولین بار که اعراب در دوره ساسانی به ایران حمله کردند به نام نبرد قادسیه در سال ۶۳۶ میلادی (۱۵ هجری) در نزدیکی شهر قادسیه در عراق کنونی روی داد و نیروهای مسلمان تحت فرماندهی سعد بن ابی وقاص با سپاه ساسانی به رهبری رستم فرخزاد به مبارزه پرداختند که در تاریخ ثبت شده است و یکی از مهمترین و تعیینکنندهترین رویدادهای تاریخ اسلام و ایران به شمار میآید. این نبرد نه تنها آغازی برای فتح ایران توسط مسلمانان بود، بلکه به عنوان نقطه پایانی برای یکی از بزرگترین حکومتهای ایرانی از نظر نظامی و سیاسی نیز شناخته میشود. همچنین، این جنگ به نوعی آغاز افول قدرت دین زرتشتی در این سرزمین محسوب میشود. پیروزی مسلمانان در قادسیه، در واقع به تجزیه دولت ساسانی منجر شد، هرچند که این دولت به طور کامل نابود نشد و در این نبرد، پرچم ایران، که به درفش کاویانی مشهور بود و حاوی جواهرات فراوانی بود، به دست مسلمانان افتاد. این واقعه نمادین، به نوعی نشاندهنده پایان دوران شکوه و عظمت ساسانیان و آغاز دورانی جدید در تاریخ ایران بود.
دومین حمله اعراب به ایران به تاریخ روز پنجم ربیعالاول سال بیست ویکم هجری، برابر با ۲۵ بهمن ۲۰ خورشیدی و ۱۴ فوریه سال ۶۴۲ میلادی جنگی بین سپاه مسلمانان و نیروهای ساسانی در ناحیه نهاوند که یک منطقه کوهستانی بود رخ داد و بعدها نام این جنگ را فتح الفتوح نامیدند و تأثیرات عمیقی بر تاریخ و فرهنگ سرزمین ایران گذاشت.
پس از وفات پیامبر اسلام، خلافت اسلامی به سرعت گسترش یافت و اعراب مسلمان به فتوحات خود ادامه دادند. در این زمان، ایران تحت حکومت ساسانیان بود که در حال حاضر با مشکلات داخلی و ضعفهای سیاسی و اقتصادی مواجه بود. فتوحات اسلامی به تدریج به سرزمینهای مختلفی از جمله عراق و شام گسترش یافت و سرانجام به ایران رسید.
جنگ فتحالفتوح به دلایل مختلفی آغاز شد، از سویی اعراب مسلمان به دنبال گسترش سرزمینهای تحت کنترل خود و ترویج دین اسلام بودند و از سوی دیگر سرزمینهای ایران به دلیل منابع غنی و کشاورزی، جذابیت زیادی برای اعراب مسلمان داشت و سپاه مسلمانان به رهبری نعمان بن مقرن و به کمک تعدادی از فرماندهان دیگر، با نیروهای ساسانی به رهبری فرخزاد درگیر شدند و این جنگ سه روز به طول انجامید و این جنگ فتحالفتوح نه تنها به عنوان یک نبرد نظامی بلکه به عنوان یک نقطه عطف در تاریخ اسلام و ایران شناخته میشود. این جنگ، که به پیروزی مسلمانان و سقوط شاهنشاهی ساسانی منجبر شد تأثیرات عمیق و گستردهای بر تاریخ و فرهنگ ایران داشت. این رویداد نه تنها به تغییرات سیاسی و اجتماعی در ایران اثر گذاشت، بلکه زمینهساز ورود اسلام به این سرزمین و گسترش آن در میان ایرانیان گردید. با گذشت زمان، فرهنگ و تمدن اسلامی در ایران شکل گرفت و تأثیرات عمیق آن بر زبان، هنر، ادبیات و ساختار اجتماعی ایرانیان مشهود بود.
عمر بن خطاب به عنوان دومین خلیفه اسلامی، یکی از شخصیتهای مهم تاریخ اسلام بود. او به خاطر سیاستهای سختگیرانه و توانمندیهای نظامی خود شناخته میشد. وی در سیزدهم عام الفیل به دنیا آمد و در پنجاه و دو سالگی به خلافت رسید و ده سال و شش ماه و هشت روز حکومت کرد و در هنگامی که به دست ابولؤلؤ کشته شد، شصت و دو سال و شش ماه و هشت روز داشت. مرگ وی یکی از موضوعات پیچیده و مبهم تاریخ اسلام است.
پس از مرگ او در سال ۶۴۴ میلادی، جامعه مسلمانان با چالشهای تازهای روبرو شد.
بعد از اینکه ابولؤلؤ به اسارت اعراب در آمد دوران اسارت خود را در حجاز سپری میکرد و چندی بعد وی را به عنوان برده نزده مغیره فرستاده شد. مغیره در برخی از جنگهای زمان خلفا از جمله فتح شام و عراق شرکت داشت و با فرمان عمر چندی بعد به حکومت بحرین، بصره وکوفه گمارده شد و در زمان خلیفه سوم به فرمانداری آذربایجان و ارمنستان منصوب شد.
بر اساس قدیمیترین روایات تاریخی، مغیره بن شعبه که یکی از شخصیتهای معتبر از کوفه بود بعد از چندی نامهای به عمر بن خطاب در مدینه نوشت و درخواست کرد که اجازه دهد غلامش، ابولؤلؤ، به مدینه بیاید. مغیره به عمر توضیح داد که ابولؤلؤ مهارتهای خاصی در زمینههای مختلفی مانند نقاشی، آهنگری و درودگری دارد و ورود او میتواند باعث بهرهمندی مردم مدینه از این فنون ارزشمند شود. علیرغم این که عمر در آن زمان به شدت با ورود غیرعربها به مدینه مخالفت کرده بود، اما به دلیل اهمیت مهارتهای ابولؤلؤ، به درخواست مغیره پاسخ مثبت داد و اجازه ورود او را صادر کرد.
پس از مدتی از ورود ابولؤلؤ به مدینه، او به عمر بن خطاب مراجعه کرد و از شرایط دشواری که نزد مغیره بن شعبه برایش رقم زده شده بود، شکایت کرد که بر او مالیات سنگینی تحمیل شده است ولی عمر به این شکایت وی توجهی نکرد و همین بیتوجهی خلیفه به مشکلات ابولؤلؤ، خشم او را برانگیخت. در نتیجه، ابولؤلؤ که خود را در موقعیتی ناامید و بیپناه میدید، تصمیم به انتقام گرفت و در یک حمله ناگهانی در مسجد مدینه، عمر را به تاریخ روز چهارشنبه مصادف با ۲۳ نوامبر ۶۴۴ میلادی به قتل رساند و وی در مسجد النبی مدینه در جنب ابوبکر به خاک سپرده شد.
در روز اقدام به قتل، ابولؤلؤ، خنجری دو لبه را زیر عبایش پنهان کرده بود، در گوشهای از مسجد النبی در انتظار بود. صبح روزی که عمر، به منظور برگزاری نماز صبح به مسجد وارد شد، ابولؤلؤ ناگهان از جا برخاست و با چند ضربه خنجر به عمر حمله کرد. یکی از این ضربات به زیر ناف او اصابت کرد و باعث مجروح شدنش شد و پس از این حمله، ابولؤلؤ به سرعت از محل فرار کرد.
عمر، به خاطر این جراحت شدیدی که به شکمش وارد شده بود، سه روز در بستر بیماری به سر برد و در نهایت جان خود را از دست داد. در برخی گزارشها آمده است که ابولؤلؤ در زمان نماز جماعت، در پشت سر عمر ایستاده بود و در حالی که او در حال نماز خواندن بود، به او حمله کرد.
این حادثه نه تنها به قتل یکی از چهرههای کلیدی تاریخ اسلام انجامید و به عنوان یک نقطه عطف در تاریخ اسلام شناخته میشود و به نوعی آغازگر تغییرات سیاسی و اجتماعی در دوران خلافتهای بعدی بود.
از سوی دیگر انگیزههای ابولؤلؤ برای این اقدام، به مسائل شخصی و اقتصادی محدود نمیشد، بلکه نمادی از تنشهای اجتماعی و فرهنگی آن دوران نیز به شمار میرفت. یکی از این انگیزهها به نقش برخی از بزرگان صحابه اشاره دارد که از سیاستهای سختگیرانه عمر ناراضی بودند و ممکن است نقشه قتل او را طراحی کرده باشند.
پس از وقوع این قتل، عبدالرحمن بن عوف زبیر، یکی از صحابه مشهور، ادعا کرد که این حادثه نتیجه توطئهای میان ابولؤلؤ و دو نفر دیگر به نامهای هرمزان که یک اشراف زاده ایرانی بود و قبل از اینکه به اسارت مسلمانان در بیاید به عنوان استاندار خوزستان در دوران سلطنت یزدگرد سوم خدمت میکرد، او پس از سقوط شوشتر در سال ۶۴۲ اسیر شد و نفر دومی که در این داستان همدستی داشته فردی بود به نام جُفَینه که مردی از مسیحیان بوده که در جریان حمله اعراب به پادشاهی ساسانی توسط یکی از سرداران عرب به عنوان تضمینی برای قرارداد آشتی که با حیره بسته بود به مدینه آورد تا در آنجا به مردم خط و نوشتن بیاموزد.
این ادعا نشان میدهد که قتل عمر نمیتواند صرفاً یک عمل فردی و آنی تلقی شود؛ بلکه ممکن است ریشه در نارضایتیهای عمیقتری داشته باشد که میان برخی از صحابه وجود داشته پس میتوان گفت انگیزههای ابولؤلؤ تنها به خشم شخصی محدود نمیشود. در واکنش به این حادثه، فرزند عمر به نام عبیدالله بن عمر به انتقام از این توطئه برخاست و دستور داد تا هرمزان و جفینه، به همراه دختر خردسال ابولؤلؤ را بر اساس انتقام از قاتل خلیفه کشته شوند و پس از این اقدامات، سوگند یاد کرد که هیچ ایرانی در مدینه را زنده نگذارد. این رفتار به شدت با اصول اسلامی و اخلاقی در تضاد بود و نشاندهنده تنشهای عمیق بین مسلمانان و ایرانیان در آن دوران بود.
سرنوشت پیکر ابولؤلؤ بهطور دقیق مشخص نیست، اما در برخی اسناد آمده است که او هنگام فرار دستگیر شد و در همین حین خودکشی کرد اما روایت دیگری به این شکل است که به ایران فرار کرد و تا کاشان خود را رساند و سپس در کاشان به صورت ناشناس بزیست.
این موضوع در کتاب «تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی» نیز مورد اشاره قرار گرفته است که پس از مرگش در کاشان، ایرانیان مقبرهای برای او ساختند که این مقبره تا امروز در آنجاست و با نام مقبره فیروزان که در بین عوام به عنوان مقبره ابولولو یا بابا شجاع الدین مشهور است. و این اثر در تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۵۴ با شمارهی ثبت ۱۰۹۱ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده اسJ.
این مقبره به عنوان یک محل تاریخی و فرهنگی شناخته میشود و آثار آن حتی در کتب مربوط به قرن ششم هجری نیز به چشم میخورد. این مکان نهتنها به عنوان یادبودی از ابولؤلؤ، بلکه به عنوان یک جاذبه گردشگری و فرهنگی برای بازدیدکنندگان و تاریخدوستان اهمیت دارد.
این اثر در تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۵۴ با شمارهی ثبت ۱۰۹۱ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است
این مقبره به عنوان یک محل تاریخی و فرهنگی شناخته میشود و آثار آن حتی در کتب مربوط به قرن ششم هجری نیز به چشم میخورد. این مکان نهتنها به عنوان یادبودی از ابولؤلؤ، بلکه به عنوان یک جاذبه گردشگری و فرهنگی برای بازدیدکنندگان و تاریخدوستان اهمیت دارد.
سرنوشت پیکر ابولولو روشن نیست، اما در ایران و در میان برخی شیعیان شایع است که وی پس از قتل عمر به زادگاهش در فین کاشان گریخته و پس از مرگ در آنجا دفن شده است.
در جنوب جاده کاشان به فین مقبرهای با عنوان «مقبره بابا شجاع الدین» منسوب به وی موجود است، که اثر آنرا میتوان دست کم در کتب قرن ششم نیز یافت.
برخی منابع قدیمی مانند مجملالتواریخ و القصص (قرن ۶ ه. ق) و آثار قرون بعدی مانند حبیبالسیر و مجالس المومنین او را از اهالی کاشان دانستهاند. این ادعاها پایه اصلی انتساب آرامگاه به اوست و مراسم عمرکشان هرساله در این آرامگاه برگزار میشود که نشاندهنده اهمیت نمادین او برای جامعه شیعه است.
سنگ قبری در این آرامگاه وجود داشته که تاریخ ۷۷۷ ه. ق را نشان میداد و صاحب مقبره را عبد صالح یا پهلوان شجاعالدین نامیده است. بعدها این عنوان با لقب بابا شجاعالدین (منسوب به پیروز) پیوند خورد.
این بنا متعلق به دوره ایلخانی (سده ۷–۸ ه. ق) است و تشکیل شده از صحن، ایوان مقابل بقعه، رواق و گنبد مخروطی هرمی دوازده وجهی است که با کاشیهای فیروزهای و نقاشیهای زیبا آراسته شده است و از تاریخ گچبریهای که موجود است میتوان نتیجه گرفا که در دوران حسینعلی خان این بنا در دورهی قاجار بازسازی شده.
اما در سالهای اخیر، این آرامگاه به مقر نیروهای انتظامی تغییر کاربری داده و ورودی آن بسته شده است. این اقدام با اعتراضاتی همراه بوده، اما مسئولان ادعا میکنند هدف جلوگیری از تنشهای مذهبی است تا دیگر در این محل مراسم جشن پایکوبی عمرکشان انجام نگیرد زیرا برخی مقامات مذهبی اهل سنت، مانند شیخ الازهر، خواستار تخریب این آرامگاه شدهاند، اما دولت ایران آن را به عنوان بخشی از میراث فرهنگی حفظ کرده است
این اثر در تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۵۴ با شمارهی ثبت ۱۰۹۱ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است
این مقبره به عنوان یک محل تاریخی و فرهنگی شناخته میشود و آثار آن حتی در کتب مربوط به قرن ششم هجری نیز به چشم میخورد. این مکان نهتنها به عنوان یادبودی از ابولؤلؤ، بلکه به عنوان یک جاذبه گردشگری و فرهنگی برای بازدیدکنندگان و تاریخدوستان اهمیت دارد.
حاجی فیروز تنها یک نماد فولکلوریک نیست، بلکه بازمانده اسطورههایی است که ریشه در باورهای چندین هزارساله درباره مرگ و باززایی و رستاخیزی طبیعت در فصل بهار را دارد.
ریشههای اسطورهای حاجی فیروز به دوران باستان و باورهای مردم بینالنهرین و ایران بازمیگردد و به عنوان یک شخصیت فرهنگی، فراتر از یک نماد ساده، نشاندهنده ارتباط عمیق فرهنگی و تاریخی ایرانیان با طبیعت و تغییرات آن است. این ارتباط به وضوح در آیینهای نوروزی و جشنهای مرتبط با آن نمایان میشود و حاجی فیروز به عنوان یک عنصر کلیدی در این مراسم، شادی و سرور را به خانوادهها و جامعه منتقل میکند.
به این ترتیب، او نه تنها یک شخصیت افسانهای، بلکه نمایانگر روح جمعی و فرهنگی مردم ایران نیز میباشد که با صورت سیاه که اشاره به سیهچردگی دوموزی در اساطیر بینالنهرین است که نماد اقامت موقت در جهان مردگان یا همان زمستان است و لباس قرمز که رنگسرخ آن نماد خون، زندگی، آتش و پیروزی نور بر تاریکی است. این رنگ همچنین یادآور بازگشت از جهان مردگان و تجدید حیات است، به تصویر کشیده میشود و دایرهزنگی که به همراه دارد بازتابی از شادمانی جمعی برای احیای طبیعت و پیروزی زندگی بر مرگ است. نواختن دایره و تنبک، ریتمی آیینی دارد که با جنبشهای کشاورزی و جشنهای باروری همخوان میباشد و این ترانههای شاد در ایجاد فضایی مملو از امید و نشاط در این ایام کمک میکند.
حاجی فیروز در کنار عمو نوروز، دو چهره مکمل در آیینهای نوروزی هستند. اگر عمو نوروز نماینده گذر زمان و کهنسالی است و از سوی دیگر حاجی فیروز نماد جوانی، شور و شادی مردمی است.
نسبت دادن حاجی فیروز به پیروز نهاوندی، نتیجهی تلاش برای پیوند دادن نمادهای فرهنگی-تاریخی ایران با روایتهای مقاومت و آزادیخواهی است. این ارتباط بیشتر در چارچوب تفسیرهای نمادین و گفتمانهای معاصر شکل گرفته و از پشتوانهی تاریخی مستند و مستقیمی برخوردار نیست.
حاجی فیروز به عنوان شخصیتی فولکلوریک در جشنهای نوروزی، نماد شادی و نو شدن است. برخی با نسبت دادن او به پیروز نهاوندی—که در روایات تاریخی بهعنوان قاتل عمر بن خطاب (خلیفهی دوم اموی) شناخته میشود—میخواهند این چهرهی شاد را به نمادی از مقاومت در برابر ستم تبدیل کنند. این بازتعریف ممکن است در راستای تقویت هویت ملی یا مذهبی (در گفتمان شیعی) باشد اما در منابع تاریخی اسلامی (در گفتمان سنی) اغلب بهعنوان یک شخصیت منفی و قاتل یک خلیفهی محترم توصیف شده، در حالی که در برخی روایات شیعی، عمل او به عنوان اقدامی در جهت عدالت تفسیر میشود. پیوند حاجی فیروز با او ممکن است بازتاب دهندهی تقابل روایتهای شیعی-سنّی یا ملیگرایانه-اسلامی در تاریخ ایران باشد
این نسبتدهی نشاندهندهی فرآیند ساخت اسطورههای مدرن است که در آن عناصر فولکلوریک با رویدادهای تاریخی ترکیب میشوند تا پیامهای ایدئولوژیک یا هویتی منتقل کنند. چنین فرآیندی اغلب در جوامعی رخ میدهد که درگیر بازتعریف گذشته برای پاسخ به نیازهای حال هستند
از نگاه آکادمیک، این ارتباط ضعف اسنادی دارد. حاجی فیروز تنها یک نماد فولکلوریک نیست، بلکه بازمانده اسطورههایی است که ریشه در باورهای چندین هزارساله درباره مرگ و باززایی و رستاخیزی طبیعت در فصل بهار را دارد.
ریشههای اسطورهای حاجی فیروز به دوران باستان و باورهای مردم بینالنهرین و ایران بازمیگردد و به عنوان یک شخصیت فرهنگی، فراتر از یک نماد ساده، نشاندهنده ارتباط عمیق فرهنگی و تاریخی ایرانیان با طبیعت و تغییرات آن است. این ارتباط به وضوح در آیینهای نوروزی و جشنهای مرتبط با آن نمایان میشود و حاجی فیروز به عنوان یک عنصر کلیدی در این مراسم، شادی و سرور را به خانوادهها و جامعه منتقل میکند.
به این ترتیب، او نه تنها یک شخصیت افسانهای، بلکه نمایانگر روح جمعی و فرهنگی مردم ایران نیز میباشد که با صورت سیاه که اشاره به سیهچردگی دوموزی در اساطیر بینالنهرین است که نماد اقامت موقت در جهان مردگان یا همان زمستان است و لباس قرمز که رنگسرخ آن نماد خون، زندگی، آتش و پیروزی نور بر تاریکی است. این رنگ همچنین یادآور بازگشت از جهان مردگان و تجدید حیات است، به تصویر کشیده میشود و دایرهزنگی که به همراه دارد بازتابی از شادمانی جمعی برای احیای طبیعت و پیروزی زندگی بر مرگ است.
نواختن دایره و تنبک، ریتمی آیینی دارد که با جنبشهای کشاورزی و جشنهای باروری همخوان میباشد و این ترانههای شاد در ایجاد فضایی مملو از امید و نشاط در این ایام کمک میکند در حالی که پیروز نهاوندی شخصیتی متعلق به قرن اول هجری است.
براساس یک روایت باستانی حاجی فیروز با دو شخصیت اسطورهای دیگر، آناهیتا و دوموزی، ارتباط دارد. آناهیتا، الهه آب، باروری و زیبایی است که نمادی از حیات و سرزندگی میباشد که در این داستان نقش کلیدی ایفا میکند و دوموزی، در عوض، خدای گیاهان و رستنیهاست که با مفهوم رشد و شکوفایی پیوند دارد. داستان اینگونه شروع میشود که گویا آناهیتا تصمیم میگیرد به دیدار خواهرش گشتی ننه که در جهان زیرین است برود. این سفر، به رغم اهمیتش، با چالشهایی همراه است. در مسیر، آناهیتا مجبور میشود همه نمادهای زندگی را که به او تعلق دارند، از جمله جواهرات، لباسها و حتی گوشت تن خود را رها کند تا بتواند از دروازهای که باید عبور کند بگذرد تا به وصال دیدار خواهر برسد. این فداکاری، نشانهای از عشق و ارادت او به خواهرش است، اما در عین حال، سقوط او به اعماق زمین موجب خشکسالی و نابودی طبیعت میشود پس دوموزی، که معشوق آناهیتا است، به عنوان یک قهرمان عمل میکند تا جهان و احیای طبیعت را نجات دهد.
آناهیتا و خواهرش گشتی ننه به ترتیب شش ماه در جهان زیرین میمانند تا آناهیتا بتواند به زمین بازگردد و حیات را دوباره احیا کند. این چرخه، نماد تغییرات فصلی و دگرگونیهای طبیعی است که در طول سال اتفاق میافتند.
بازگشت دوموزی به زمین در آغاز بهار، با لباس سرخ و سیمای سیاه، تجسمی از خروج از سرزمین مردگان و بازآوری سرسبزی است. این تصویر، به نوعی به نماد حاجی فیروز تبدیل میشود
برخی از پژوهشگران و فرهنگپژوهان بر این باورند که این شخصیت حاجی فیروز به نوعی نتیجه نمایشهای سنتی روحوضی تهرانی است و میتواند به عنوان تغییر یافتهای از آتش افروزهای باستانی جشن چهارشنبه سوری تفسیر شود و در این نمایشهای روحوضی، که به عنوان یکی از اشکال هنری محلی و سنتی در ایران شناخته میشوند، به ویژه در تهران و دیگر شهرهای بزرگ، به عنوان ابزاری برای سرگرمی و آموزش اجتماعی عمل میکردند. در این نمایشها، شخصیتهایی با ویژگیهای خاص و دلنشین به تصویر کشیده میشدند که معمولاً با طنز و کنایههای اجتماعی همراه بودند. حاجی فیروز، با لباس قرمز و صورت سیاه، به عنوان یکی از این شخصیتهای نمادین، در این نمایشها حضور داشت و به نوعی تجسمی از شادی و سرزندگی به شمار میآمد و برخی از محققان معتقدند که حاجی فیروز در واقع تجسمی از آتش افروزهای باستانی جشن چهارشنبه سوری است. این جشن که به عنوان یکی از مهمترین مراسمهای ایرانی پیش از نوروز شناخته میشود، به نوعی نماد پاکسازی و نوآوری در سال جدید است. آتش افروزها در این جشن، به عنوان نمادی از نور، گرما و زندگی عمل میکردند و هدف آنها به دور کردن تاریکی و ناامیدی از زندگی مردم بود. در این راستا، میتوان گفت که حاجی فیروز نیز با حضورش در جشن نوروز، این روحیه را تجسم میبخشد.
و یکی از روایتهای جالب در خصوص چیستی و چرایی این شخصیت، انتساب او به غلامان سیاه در دوره ساسانی است که بر اساس این روایت، این غلامان در آغاز سال نو با پوشیدن لباسهای رنگارنگ و آرایشهای تند به خیابانها میآمدند و با نواختن دف، آوازخوانی و رقص، به شاد کردن مردم میپرداختند و در این زمینه، جعفر شهری، نویسنده و پژوهشگر معروف، در کتاب خود با عنوان «تهران قدیم» به این موضوع پرداخته و حاجی فیروز را به غلامان سیاه مرتبط میداند و او به این نکته اشاره میکند که به این غلامان «حاجی» گفته میشد، زیرا آنها در سفرهای حج، معمولاً اربابان خود را همراهی میکردند و یکی از ویژگیهای بارز حاجی فیروز، لحن خاص او در ادای کلمات و ترانهخوانی است و جعفر شهری این ویژگی را ناشی از شرایط جسمانی این شخصیت میداند و معتقد است که احتمالاً به دلیل اخته بودن، تغییراتی در صدای او به وجود آمده که باعث شده صدای او از حالت بم مردانه خارج شود و به نوعی خاص و متمایز تبدیل گردد. این نکته به نوعی میتواند نشاندهنده تأثیرات اجتماعی و فرهنگی بر روی شخصیتهای تاریخی باشد و به ما کمک کند تا درک بهتری از دنیای اجتماعی و فرهنگی آن زمان داشته باشیم