خیابان لالهزار به عنوان مهمترین محل تفریح پایتختنشینها در دهههای ۲۰ و ۳۰ برای نسلی که آن دوران را تجربه کرده، در دهههای بعد، کارکردی نوستالژیک داشته و هنوز هم دارد؛ خیابانی کمعرض که در هر دوسویش انبوهی سینما و سالن تئاتر وجود داشت اما از دهه۴۰ و با آغاز تغییرات شهرسازی در تهران، بهتدریج دچار افول شد؛ به طوری که در دهه۵۰ گرچه هنوز سینماهایش رونق داشت ولی قشر مخاطبانش، تغییر کرد.
کمکم لالهزار از محیطی که طبقه متوسط شهر تهران برای تفریح به آنجا میرفت به پاتوق مهاجران شهرستانی تبدیل شد. در دهه۶۰ لالهزار، ازنفسافتاده نشان میداد و تغییراتش رنگ شتاب به خود گرفت. سینماهای لالهزار کمکم همان مخاطبان گذری خود را هم از دست دادند و جایی که روزگاری برادوی ایران نامیده میشد، تبدیل به بورس کابل و لوستر و وسایل برقی شد. در دهه۷۰ روند تعطیلی سینماهای لالهزار شدت بیشتری گرفت و در دهه۸۰ خیابان قدیمی تهران کلا تغییر کاربری داد.
اما سینمای ایران چه تصویری از خیابان محبوب تهرانیهای قدیمی ارائه داده است؟ از آنچه دوران طلایی لالهزار نامیده میشود تصویر چندانی در فیلمهای قبل از انقلاب به چشم نمیخورد. مهمترین و قابل استنادترین تصویر لالهزار قدیم را میشود در فیلم «طوفان در شهر ما» (۱۳۳۷) مشاهده کرد؛ در سکانسی طولانی که ساموئل خاچیکیان دوربینش را به خیابان لالهزار میبرد؛ جایی که گرشا، سپهرنیا و متوسلانی در حال تعقیبوگریز هستند و کنارش میشود تصویری واضح از لالهزار دهه۳۰ به عنوان خیابانی که مهمترین محل تفریح آن روزگار است، مشاهده کرد. وقتی از روزهای اوج لالهزار حرف میزنیم یکی از مهمترین سندهای تصویری آن دوران همین سکانس مفصل طوفان در شهر ماست.
علی حاتمی در «سوتهدلان» (۱۳۵۶) تصویری از لالهزار دهه۲۰ ارائه کرد و چند سال بعد در «هزاردستان» (۱۳۶۷) بخشهای مهمی از سریالش را به این خیابان پرخاطره تهران قدیم اختصاص داد. در همان سالها مسعود کیمیایی در فیلم «سرب» (۱۳۶۷) لالهزار دهه۲۰ را بازسازی کرد. سکانس معروف کتکخوردن نوری (هادی اسلامی) از بدمنها درحالیکه کنار سینما خورشید لالهزار ایستاده، یکی از بهیادماندنیترین ارجاعهای سینمای ایران به خیابان پرخاطره تهران است. کیمیایی که در شروع «گوزنها» (۱۳۵۴) گذری بر لالهزار و نمایشهای عامهپسندی که آنسالها در سالنهای این خیابان اجرا میشد داشت، در دهه۸۰ با نگاهی نوستالژیک سراغ لالهزار رفت. در فیلم «رئیس» (۱۳۸۵) رضا (فرامرز قریبیان) که پس از سالها دوری از وطن، به ایران برگشته، برای قرارگذاشتن با دوست قدیمیاش سرهنگ رضا جاوید (امین تارخ)، سینما رکس لالهزار را به عنوان میعادگاه انتخاب میکند؛ قراری برای صبح چهارشنبه که مفهومی نوستالژیک برای نسل کیمیایی دارد. نسل او از صبحهای چهارشنبه که سینماها فیلمهای تازه اکران میکردند، خاطرهها دارند و حضور ۲رفیق قدیمی در سینمای متروکه رکس لالهزار، اشارهای است نوستالژیک و دریغآلود به روزگار خوش ازدسترفته.
در فیلم «متروپل» (۱۳۹۳) کیمیایی ستایشی تمامقد از سینما متروپل لالهزار به عمل میآورد. وقتی زن زخمخورده و بیپناه فیلم، افتانوخیزان در لالهزار گام برمیدارد، نئون روشن متروپل با حرکت درخشان دوربین، این سینمای قدیمی را به عنوان محلی امن، برای تماشاگر و کاراکتر فیلم نمایان میکند. کیمیایی در یکی از شخصیترین فیلمهای کارنامهاش، لالهزار و سینماهایش را به مثابه بهشتی گمشده به تصویر میکشد؛ دقیقا مشابه رویکردی که پرویز دوایی –نویسنده و منتقد برجسته – در آثار مکتوبش در پیش گرفته است. وقتی پای نوستالژی و سینما به میان میآید، دوایی یکی از اولین گزینههاییاست که به ذهن میآید؛ نویسندهای که در خلوت خودخواستهاش در پراگ، تصاویر روشن و خاطرهانگیزی از دوران کودکی و نوجوانیاش ثبت میکند؛ تصاویری که لالهزار و سینماهایش در آن نقش مهمی دارند؛ مثلا در کتاب «امشب در سینما ستاره» دوایی به ازبینرفتن سینما رکس، اینگونه اشاره میکند: «… سینما رکس هم (با تکیه روی «هم») تخریب شد. کاشکی تخریب میشد که لااقل یادش در دوران اوج رونق و جلوهاش در سر آدم میماند. تخریب تخریب هم نشد؛ تبدیل شد به یک ویرانه نیمهخرابه کثافت سرهمریختهشده بهامانخدارهاشده که دوستان هم به مناسبتهایی گاهی ازش عکس و فیلم میگیرند و دل آدم را خون میکنند… البته زمانه عوض شده و کل فضای خیابان لالهزار (که مثلا شانزلیزه تهران بود) زیر و زبر شده و سینمای روز، یک حکایت دیگری شده و انتظار حفظ آن حالوهوا و بساط را به طور منطقی، دیگر نمیشود داشت».
فریدون جیرانی در فیلم «ستاره بود» (۱۳۸۵) با انتخاب تئاتر پارس به عنوان لوکیشن محوری اثر، سراغ لالهزار میرود؛ جایی که ابراهیم مشرقی (خسرو شکیبایی) سرایدار تئاتر پارس با خبرنگاری (اندیشه فولادوند) تماس میگیرد و اطلاع میدهد که روحانگیز – هنرپیشه قدیمی سینما – فوت کرده است. خبرنگار به تصور اینکه هنرمند درگذشته، همان روحانگیز سامینژاد (بازیگر «دختر لر»؛ اولین فیلم ناطق سینمای ایران) است شتابان خود را به لالهزار میرساند و هرچند در نهایت مشخص میشود که فرد فوت شده، روحانگیز سامینژاد نیست، در خلال فیلم، جیرانی بر خاطرات قدیمی بهجامانده از سالنهای نمایش و سینماهای لالهزار، تامل میکند. مروری با رویکرد گذشتهبازانه که با بهرهگیری مناسب از ترانه معروف حسن گلنراقی، حسی نوستالژیک به این فیلم مهجور اما جالبتوجه جیرانی میبخشد. نمونه دیگر ارجاع به لالهزار هم فیلمی مهجور و نادیدهگرفتهشده است. مهرشاد کارخانی در «کوچه ملی» (۱۳۸۹) دختر و پسر جوان فیلمش را برای یافتن نسخهای از فیلم «طبیعت بیجان» سهراب شهیدثالث به سینمای قدیمی تهران میآورد. کاراکترهای فیلم در جستوجویشان سر از خیابان لالهزار و کوچه ملی درمیآورند و در آنجا با سینماهای سوخته و ویرانشده مواجه میشوند. مهرشاد کارخانی گرچه فیلمسازی متعلق به نسلهای متاخر است اما نگاهش به لالهزار و سینماهایش، تفاوتی با رویکرد مسعود کیمیایی و فریدون جیرانی ندارد.
در کل، سینمای ایران در اغلب مواردی که سراغ خیابان لالهزار رفته با روایت روزگار سپریشده این خیابان، شانزلیزه و برادوی قدیم تهران را به مثابه بهشتی گمشده به تصویر کشیده است. به نظر میرسد در حوزه سینما، نام لالهزار چنان با مفاهیم نوستالژیک در هم آمیخته که نمیتوان هیچکدام را بدون دیگری متصور شد.