زندگی غلامرضا تختی از سه منظر ورزشی، اجتماعی و سیاسی قابلیت پردازش دارد.
مشخصا تختی به عنوان یک ورزشکار، یکی از مفاخر و ارزشهای ملی ایران به شمار میآید. افتخاراتی که او در خلال سالهای قهرمانی خود به ویژه در میادین جهانی کسب کرده، برای او جایگاهی را فراهم ساخته که کمتر کسی را میتوان همطراز آن قرار داد. با این وجود، هستند افرادی که همرده با این قهرمان جهانی کسب افتخار کرده یا میکنند.
در ساحت اجتماعی نیز تختی انسان ارزشمندی است. به واقع آن چیزی که غلامرضا تختی را از پوسته یک قهرمان ورزشی خارج ساخته و به آن هویت پهلوانی میدهد، نقشی است که او به عنوان مسئولیت اجتماعی برای خود قائل است. تحرک بالای اجتماعی تختی در جامعه باعث میشود تا همذات پنداری عموم به ویژه طبقه فروست اجتماع با این قهرمان ملی به حدی برسد که او را ورای موفقیت یاعدم موفقیت در میادین جهانی، عزیز داشته و برایش احترام قائل باشند.
تختی اگر چه زندگی خود را در خانوادهای به ظاهر متمول آغاز کرد، اما خیلی زود به دلیل ورشکستگی پدر، از طبقه اجتماعی خود به پایینترین لایههای اجتماعی سقوط کرده و با فقر و سختی دست به گریبان شد.
بازگشت او به ثروت و پایگاه اجتماعی در دوران قهرمانی و پس از آن، میتوانست تختی را در معرض تبدیل شدن به یک نوکیسه اجتماعی قرار داده و شخصیتی متفاوت از آنچه امروز از او سراغ داریم به ما ارائه بدهد. تختی اما از خاستگاه اجتماعی خود خارج نشد و طبقهای که به آن تعلق داشت را رها نساخت.
او در اوج موفقیت و در شرایطی که میتوانست در قدرت و ثروت صاحب نام و جایگاه باشد، به نفع طبقه فروست جامعه سرکشی کرده و به اصرار، خود را در آن طبقه نگاه میدارد، رفتاری غیرمعمول که تنها در انسانهای خاص با گونهای از جهان بینی شخصی میتوان سراغ گرفت، راهبری فکری و جهانبینی تختی را شکل داد.
در بعد سیاسی نیز غلامرض رفتار ویژهای از خود بروز داد، آنگونه که تقریبا نمیتوان برای آن همانندی در میان دوستان و قهرمانان همدورهاش جستجو نمود.
شاید سرخوردگی غلامرضا از مصادره اموال پدری توسط عوامل حکومت رضا شاه که به مرگ پدر و فقر خانواده انجامید، دلیل مناسبی باشد برای دوری گزیدن از دستگاه پهلوی و انزجار او از درباریان متملقی که تلاش میکردند بین او و شخص پادشاه واسطهگری نمایند.
غلامرضا تختی از سال ۱۳۳۰ وارد فعالیتهای سیاسی شد. او ابتدا به عضویت حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری خلیل ملکی و مظفر بقائی درآمد و پس از انشعاب ملکی و خُنجی از بقائی به حزب نیروی سوم پیوست. اگرچه بعدها و در جریان اختلاف میان محمدعلی خنجی و خلیل ملکی، جانب دکتر خنجی و دکتر حجازی را گرفت و به اتفاق اعضای سازمان ورزشکاران به حزب تازه تاسیس سوسیالیست پیوست.
غلامرضا تختی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به تدریج به جانب ملی و مذهبیها گرایش پیدا کرد و گرچه همچنان عضو حزب سوسیالیست بود، ولی به ویژه پس از تشکیل جبهه ملی دوم در سال ۱۳۳۹، عضو شناخته شدهای از این جبهه نیز به شمار میآمد. علاقه او به این جبهه باعث شد تا در عمل از سایر تحرکات و تعلقات سیاسی خود، به نفع جبهه ملی چشمپوشی کرده و به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی ایران در بیاید.
این اقدام او تبعات بسیاری به همراه دارد و صدمات متعددی به زندگی ورزشی او وارد میسازد. ساواک به عنوان «عنصر نامطلوب»، تختی را در حد بالاترین عناصر مخالف حکومت تحت نظر میگیرد. عدم همراهی تختی با ملاحضاتی که ساواک برای او در نظر گرفته شرایط را دشوارتر نیز میکند. ساواک پس از آنکه موفق نمیشود تا با وعده عضویت در مجلس شورای ملی، مجلس سنا، انجمن شهر و شهرداری تهران، همراهی تختی را جلب نماید، محدودیتهای جدیدی وضع کرده و او را بیش از گذشته در فشار و تنگنا قرار میدهد.
با دستور مستقیم ساواک، سازمان تربیت بدنی از تمرینهای تختی جلوگیری کرده و به هر شکل ممکن میکوشد تا از حضور او در مجامع ورزشی ملی و بینالمللی ممانعت به عمل آورد.
این محدویتها زندگی را برای تختی و اطرفیان او سخت میکند، اما مانع جدیای در مسیر حرکتهای سیاسی او به شمار نمیآید، چرا که تختی و ساواک هر دو به خوبی میدانند که عقبه اجتماعی جهان پهلوان به حدی هست که کسی نتواند به او آسیب جدی وارد سازد. از این رو هست که هنگام درگذشت محمد مصدق در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵، غلامرضا تختی به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر به احمدآباد اهمیت نداده و مامورین نیز واکنشی به این نافرمانی آشکار نشان نمیدهند.
پیشتر نیز در جریان کودتای نافرجام ۲۵ مرداد، غلامرضا تختی رهبری اعضاء حزب نیروی سوم را در پایین کشیدن مجسمه رضاخان از میدان توپخانه بر عهده داشت و این چیزی نبود که دستگاه امنیتی بتواند به راحتی آن را فراموش کند. با این وجود برخورد قاطعی با او در دستور کار قرار نمیگیرد.
غلامرضا تختی با آنکه از علاقه پادشاه به خود خبر داشت، اما هیچگاه در جرگه حکومت قرار نگرفت. او به واقع عنصری نامطلوب برای نظام امنیتی پهلوی دوم به شمار میآمد و هر موفقیت او در میادین ورزشی و عرصههای اجتماعی و سیاسی، به نوعی حرکت در جهت مقابله با نظام به شمار میآمد.
رویدادهایی نظیر مواجهه پیشبینی نشده تختی با شاهپور غلامرضا که ماجرای خشم شاهزاده را زبانزد جامعه کرد، یا شکوهی که با استقبال مردم به درخواست تختی برای جمعآوری کمک به زلزله زدههای بوئین زهرا در ابعاد اجتماعی شکل گرفت. پیشتازی در آئین درگذشت محمد مصدق که حضور در آن توسط حکومت منع و برای افراد حاضر عواقب شدیدی به همراه داشت. در کنار موارد متعدد دیگر، نقش غلامرضا تختی را از یک قهرمان ورزشی به یک کنشگر اجتماعی ارتقاء داده و از او یک ابر انسان میسازد. قهرمانی که ریشه در خاطرات مردم دارد و همچنان در ذهن و یاد آنها به زندگی جاودان خود ادامه میدهد.