پیکر سردودمان پادشاهی پهلوی، سرنوشتی متفاوت از پیکر سایر پادشاهان ایران را تجربه کرد. رضا شاه در حالی در تبعید درگذشت که پسرش سالهای نخستین سلطنت خود را سپری میکرد. سالهایی که عملا حکومت در دست اشغالگرانی بود که پدر او را از سلطنت خلع و به سرزمینی دور از موطن خود تبعید کردند.
در ساعت چهار بامداد چهارم مرداد ۱۳۲۳، جسم بیجان پادشاه مقتدر ایران سفر پرفراز و نشیب خود را آغاز کرد. در ساعات اولیه اعلام خبر مرگ رضا شاه، به نظر میرسید که مهمترین چالش دربار ایران انتخاب مدفنی برای او باشد. به تدریج ابعاد پیچیدهتری از ماجرا در برابر دولتمردان ایرانی روشن شد. مشخصا دولت بریتانیا با انتقال جسد از ژوهانسبورگ به تهران به مخالفت پرداخت. به این ترتیب خاندان سلطنتی میبایستی پیش از اندیشیدن به مدفنی برای رضاشاه، به تعیین تکلیف روند انتقال پیکر رسیدگی میکردند. علاوه بر متفقین که هنوز ایران را تحت اشغال خود داشتند، گروههای بسیاری از جامعه ایرانی نیز با بازگشت دیکتاتور سابق به خاک وطن مخالف بودند. این ابراز مخالفت در صورت بازگشت پیکر میتوانست زمینه انتقادات جدی روشنفکران، روحانیون و روزنامهنگاران را فراهم سازد و پایههای متزلزل سلطنت پهلوی دوم را فرو بریزد. به همین دلیل محمدرضا نیز علیرغم اصرار، تمایل چندانی به میزبانی پیکر پدرش در خاک ایران نداشت. از این رو به واسطه همسرش فوزیه، از دربار مصر تقاضا کرد تا پیکر رضاشاه را ضمن مومیایی کردن، برای مدتی در مسجد رفاعی به امانت نگاه دارند. این مسجد سالها بعد پیکر خود او را نیز به امانت پذیرفت و همچنان مدفن او به شمار میآید.
به هر ترتیب پرونده دفن رضاشاه در ایران بسته نشد و همچنان یکی از دغدغههای دربار ایران به شمار میآمد. انتخاب محل دفن پیکر سردودمان پهلوی برای خاندان سلطنتی و به ویژه محمدرضا پهلوی از اهمیت فراوانی برخوردار بود. انتخا هوشمندانه این مکان میتوانست بخشی از اعتبار از دست رفته شاه سابق را بازگرداند و جنبه ای سمبولیک به مرگ او بدهد. از این رو سه پیشنهاد مشخص مطرح بود. نخست اینکه پیکر شاه به رسم معمول بسیاری از شاهان ایرانی، در یکی از اماکن مقدس کشور به خاک سپرده شود. پیشنهاد دوم به دفن او در یکی از بناهایی که او ساخته بود اختصاص پیدا کرد. پیشنهاد سوم به دفن پادشاه در محل کار او در کاخ مرمر اشاره داشت. از میان این سه گزینه، در نهایت دفن او در جوار حرم عبدالعظیم حسنی مورد توجه قرار گرفت و روند ساخت آرامگاه اختصاصی پادشاه زیر نظر محسن فروغی به تدریج شکل اجرایی به خود گرفت و آغاز شد.
جسد تا فروردین ۱۳۲۹ در مصر باقی ماند و پس از آن پیکر او به هیئت عالیرتبهای از ایران تحویل و توسط هواپیما به عربستان منتقل شد. پس از طواف خانه خدا و اقامه نماز در مسجدالنبی، بار دیگر پیکر شاه از طریق هوا به ایران حمل و در اهواز به وسیله قطار مخصوصی که برای این امر تدارک شده بود، به تهران منتقل و با تشریفات فراوان به خاک سپرده شد.
این سرنوشت محتوم پیکر پادشاه مخلوع ایران نبود. سالها بعد، انقلابیونی که دودمان او را فروپاشیده بودند، به آرامگاه او نیز نظر انداخته، به قصد تخریب آخرین نشانههای حضور سلسله پهلوی، درصدد تخریب آن برآمدند.
میدانداری این کارزار با شیخ صادق خلخالی بود. او در سالهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی، یکه تاز عرصه سیاست ایران بود و در صف نخست انتقام از سردمداران رژیم ساقط پیشین قرار داشت.
«ما به دفتر امام رفتیم و طبق معمول، از هر دری سخن به میان آمد و گفته شد: زمان آن فرارسیده است که مقبره پهلوی خراب شود. این ایام مصادف بود با ورود مجدد شاه به مصر، سادات با پناهدادن به شاه، میخواست او را در بازگشت به ایران کمک کند؛ ولی ما میخواستیم به او و یاران او نشان دهیم که دیگر در ایران، هیچگونه ریشه و پایه و خانهای ندارد. یکی از انگیزههای ما در خرابکردن مقبره پهلوی همین بود.»[۱]
شیخ صادق خلخالی با جذب امکانات و بسیج نیروهایی از سپاه پاسداران و گروهی از نیروهای مردمی حرکت خود را برای تخریب آرامگاه رضا شاه و برخی دیگر از مقابر موجود در صحن عبدالعظیم حسنی، نظیر مقبره ناصرالدین شاه، حسنعلی منصور، علیرضا پهلوی، فضل الله زاهدی و… آغاز کرد. او پس از ایراد سخنرانی در صحن حرم حسنی، دستور عملیات تخریب آرامگاه را صادر نمود. روند تخریب اما با سرعت و کیفیتی که مورد نظر انقلابیون بود پیش نرفت و به دلیل استحکام سازه در ساعات اولیه کار، متوقف ماند.
«مقبره بهقدری محکم ساخته شده که هیچ بیل و کلنگی به آن کارگر نیست. البته، مواد منفجره و سایر لوازم را هم تهیه کرده بودیم. از طرف سازمان رادیو و تلویزیون هم آمده بودند تا فیلمبرداری کنند. مردم ستمکشیده از دست این دودمان، بهویژه سالخوردگان حضرت عبدالعظیم، بیاندازه فعالیت میکردند یکی سنگها را میشکست و دیگری پلهها را میکند و سومی به در و پنجره حمله میکرد و خلاصه هرکس کاری میکرد. سرانجام، کار به گریدر و بلدوزر و جرثقیل و وسایل قوی مکانیکی کشید.»[۲]
همزمان با توقف موقت عملیات تخریب، دفتر رئیس جمهور با صدور فرمانی خواستار توقف تخریب و ترک محل توسط شیخ صادق خلخالی و همراهان او شد. فرمانی که در ابلاغیههای بعدی مصوبه شورای انقلاب را نیز به همراه داشت. با این وجود انقلابیون از تصمیم صادره تبعیت نکردند و به کار خود ادامه دادند.
روند کند تخریب در روزهای بعد ادامه یافت و هم زمان مخالفین این اقدام، به ویژه دفتر رئیس جمهور نسبت به این عمل اعتراض خود را در مطبوعات و رسانههای جمعی به اطلاع عموم رساندند. با این حال انقلابیون که در حلقه محافظانی از جمعیت فدائیان اسلام و نیروهای مسلح اعزامی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودند، با تمام توان و با کمک دینامیت و انواع وسایل تخریبگر به کار خود ادامه دادند. این فرایند علیرغم تصور اولیه حدود بیست روز به طول انجامید تا در نهایت آرامگاه رضا شاه به تلی از خاک تبدیل شود.
موضوع مهمی که انقلابیون را با چالش جدیدی مواجه ساخت، عدم دستیابی آنها به پیکر رضا شاه بود. با تمام جستجوهای انجام شده، هیچ اثر و نشانی از پیکر دفن شده پیدا نشد. شیخ صادق خلخالی پس از نا امیدی از کشف پیکر، اینگونه ادعا کرد که خاندان پهلوی در روزهای پایانی حکومت خود نسبت به انتقال جسد به خارج از کشور اقدام کردهاند و لذا پروژه تخریب آرامگاه بدون امحاء جسد به پایان رسید.
«هرچه قبر رضاخان را کندند، حتی استخوانهای او هم بهدست نیامد. بعدا معلوم شد که شاه بههنگام فرار، استخوانهای پدرش را برداشته و با خود به قاهره برده است و حالا هم در یک جای امن، در لوسآنجلس، نگهداری میشود. این استخوانها را در کنار جنازه فرزند اشرف، آقای شفیق، به امانت نگاهداری میکنند تا بهاصطلاح، در یک فرصت مناسب، در ایران، دفن کنند.»[۳]
شایعه انتقال جسد رضاشاه به خارج از کشور با سکوت خاندان پهلوی تقویت شد. با این حال کشف اتفاقی جسد مومیایی شدهای در محل پیشین آرامگاه و تطبیق مشخصات آن با پیکر رضاشاه، ادعای جابهجایی جسد را پس از چهار دهه به چالش کشاند و بار دیگر برای پیکر شاه مخلوع ایران سرنوشتی نامعلوم را رقم زد.
منابع:
- خاطرات آیت الله خلخالی (اولین حاکم شرع دادگاههای انقلاب) | صادق خلخالی | نشر سایه | چاپ اول (۱۳۷۹)
- روزنامه اطلاعات | شماره ۱۶۱۳۹ | دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۹
[۱] خاطرات آیت الله خلخالی | صفحه ۳۴۱
[۲] خاطرات آیت الله خلخالی | صفحه ۳۴۲
[۳] خاطرات آیت الله خلخالی | صفحه ۳۵۰