نزدیک ساعت هفت و بیست دقیقه بعد از ظهر دیروز، جوان متوسط القامه و قوی هیکلی که لباس قهوهای رنگی پوشیده بود، به دفتر تهران مصور مراجعه کرد و گفت: «میخواهم آقای دهقان را ببینم»، کارمندان روزنامه از او پرسیدند: «با ایشان چکار داری» گفت: «کار خصوصی دارم.»
این جوان روزهای پیش هم به روزنامه مراجعه کرده و تقاضای ملاقات آقای دهقان را نموده بود، ولی موفق نشده بود که وی را ببیند. کارمندان روزنامه نزد آقای دهقان رفتند و گفتند شخصی به نام حسن جعفری میخواهد شما را ملاقات کند. آقای دهقان گفت بگوئید بیاید تو … جوان مزبور وارد شد، سلام کرد و کاغذی به آقای دهقان داد.
در این موقع آقای مهندس والا، مدیر داخلی روزنامه داخل اطاق شد. آقای دهقان قبلا او را خواسته بود. هشت هزار تومان پول را که روی میز حاضر کرده بود به وی داد و گفت این حقوق کارمندان. بگوئید کارتهایشان را پیش من بیاورند و پس از امضاء حقوقشان را بدهید.
آقای والا پول را برداشت و از اطاق بیرون رفت.
- آخ مرا کشتند…
یک لحظه بعد ناگهان صدای شلیکی به گوش رسید و به دنبال آن به فاصله یک ثانیه تیراندازی دیگری شد و بلافاصله کارمندان روزنامه فریاد دهقان را شنیدند که میگفت: «آخ مرا کشتند» و بعد صدای «بلبلی » کودک ۱۲ سالهای که در اداره تهران مصور کار میکند بلند شد که نعره میزد بیائید. بیائید … به آقای دهقان تیر زدند.
آقای والا و سایر کارمندان روزنامه وحشت زده به درون اطاق ریختند و دیدند که دهقان روی میز خم شده و از سینهاش به شدت خون فوران میکند و تمام کاغذهای روی میز را خون آلود نموده است. دهقان با صدای گرفته به آقای مصفا که قبل از همه وارد اطاق شده و ضارب را گرفته بود میگوید: « مرا ببیمارستان برسان».
در این موقع آقایان سرهنگ فرمند (آجودان کل شهربانی)، سروان آصفجاه، ستوانیکم اسکوئی و ستوانیکم فتحى و دنبلی کارمند آگاهی وارد اطاق میشوند و ضارب را دستگیر میکنند و آقای مصفا دهقان را در حالیکه هنوز قدرت حرکت را از دست نداده، میتوانست روی پای خودش راه برود، به طرف پلهها میبرد. سر پلهها آقای خادم عکاس سر میرسد و دهقان را در بغل میگیرد و به طرف خیابان میبرد. تا قبل از رسیدن به اتوموبیل، دهقان کم و بیش روی پایش بند بود، ولى نزدیک اتوموبیل ناگهان زانوهایش خم شد و روی زمین در غلطید… این موضوع باعت وحشت آقای خادم مخبر عکاس تهران مصور و دیگران شد و به این جهت با سرعت وی را به طرف بیمارستان شماره ۲ ارتش که در نزدیک دروازه دولت واقع است بردند.
- من فدای وطنم شدم
آقایان سرتیپ دکتر لطیفی و دکتر نجفزاده، بلافاصله پس از رسیدن دهقان به بیمارستان، تختی برای وی ترتیب دادند و با سرعت شروع به معالجه وی کردند. گلوله در کنار جناق سینه به بدن تصادف کرده، سوراخی به قطر یک سانتیمتر ایجاد نموده و بعد به داخل بدن فرو رفته و پس از عبور از حجاب حاجز، کبد و کیسه صفرا از بالای لگن خاصره بیرون آمده بود، دکتر نجفزاده و دکتر لطیفی جراحت را خیلی وخیم تشخیص دادند و چاره را منحصر به عمل دانستند و به این جهت سینه و شکم دهقان را شروع به جراحی نمودند تا دو عمل افقی و عمودی انجام بدهند.
در تمام این مدت دهقان که عرق کرده، رنگ از رویش رفته، خون به شدت از سینهاش بیرون میریخت، زیر لب با کلمات مقطعی میگفت: «من فدای وطنم شدم. اشکالی ندارد من خونم را در راه شاه و وطنم دادم…
هنگامی که دکترها راجع به نحوه عمل با هم مشاوره میکردند دهقان بار دیگر گفت: زیاد اهمیت ندهید من یک قطره خون داشتم و آن را هم دادم… افتخار میکنم، چیزی نیست.
- یک ساعت و نیم در بیمارستان
عمل شروع شد و بالاخره با وجود اینکه گلوله اثر شدیدی از خود به جای گذاشته حجاب حاجز را به کلی پاره پاره کرده و کبد را نیز از هم دریده بود، اطباء شروع به بخیه زدن نمودند، حال دهقان از موقع شروع عمل کم کم رو به وخامت گذاشت و هر قدر که عمل و پانسمان ادامه پیدا میکرد، صدایش ضعیفتر، رنگش پریدهتر و حرکت عضلاتش سستتر میشد. تا اینکه یک ساعت و نیم پس از ورود به مریضخانه ناگهان اطباء مشاهده کردند که چشمهای دهقان از فروغ رفت. دستهایش متشنج شد و بیحرکت ماند…
- من شهید نطقم شدم…
قبل از اینکه روح دهقان همراه با آخرین تشنجات اعصاب، از بدنش بیرون برود، او که تاثر و تاسف پزشکان و کسانی را که توی اطاق جمع شده بودند میدید، با چشمهای اشکآلود گفت: «من شهید نطقم شدم …»
در همین موقع جلوی در بیمارستان جنجال عجیبی برپا شده بود. خیابان بیمارستان حالت غیرعادی پیدا کرده، صدها اتوموبیل در سراسر آن توقف نموده بود. دوستان دهقان، آشنایان او، روزنامهنگاران، نمایندگان مجلس و خبرنگاران خودشان را به جلوی بیمارستان رسانده، میخواستند او را ببینند. ولی از طرف مامورین شهربانی جلوگیری شدیدی از واردین میشد و حتی چند نفر از خویشان وی را هم به محل بیمارستان راه ندادند. ازدحامی که در آن موقع در جلوی بیمارستان وجود داشت، فقط در هنگام قتل هژیر دیده شده بود.
- هنگام احتضار
وقتی خبر قتل در شهر منتشر شد و به خصوص پس از ساعت نه که رادیو قضیه را به طور اختصار به اطلاع مردم رساند، همانطور که گفتیم جمعیت زیادی به بیمارستان آمدند که از میان آنها تیمسار سپهبد رزمآرا، آقای فرخ، (رئیس شهربانی) و چند تن دیگر در اطاق عمل حضور یافتند، هنگام احتضار و در دقایق آخر زندگی دهقان، چند تن از خویشان و بستگان نزدیک وی نیز در اطاق بودند و وقتی خبر مرگ وى منتشر شد، ناگهان مثل این بود که گرد مرگ روی بیمارستان پاشیده باشند
- در دفتر تهران مصور چه خبر بود؟
پس از آنکه صدای شلیک گلوله بلند شد … جمعیت زیادی که همیشه در آن قسمت از خیابان لالهزار در عبور و مرور میباشند، جلوی پاساژ گراند هتل جمع شدند و همه میخواستند به داخل گراند هتل بروند و قاتل را مشاهده کنند، ابتدا مامورین قادر نبودند که جلوی سیل جمعیت را بگیرند، ولی بعدا به وسیله مامورین، قضیه به شهربانی اطلاع داده شد و عده لازم پاسبان به دفتر مجله آمدند.
«بلبلی» اولین کسی که این ماجرا را به چشم خودش دید، درباره قضیه چنین میگوید:
«من جلوی در ایستاده بودم. این جوان جلو رفت و من یک مرتبه دیدم که صداى یک گلوله بلند شد و آقای دهقان پشت میز خم گشت، من جلو رفتم و دیدم که مرد مزبور باز تفنگ را به طرف آقای دهقان گرفته و میخواهد شلیک کند، یک مرتبه خودم را بالا انداختم و زیر دستش زدم و در نتیجه یک گلوله شلیک شد. ولی تفنگ از دست او به زمین افتاد و جوان فوراً تفنگ را از روی زمین برداشت و روی شقیقه من گذاشت. اما در همین موقع آقای مصفا هنرپیشه تماشاخانه که از قضیه مطلع شده به اطاق آمده بود. او را از پشت چسبید و من یک مرتبه دیدم که شلوغ شد.
آقای مصفا دنبال قضیه را چنین تعریف میکند.
من توی اطاق پهلوئی بودم. یک مرتبه صدای شلیک تیرى شنیدم، فوراً خودم را به اطاق آقای دهقان انداختم و دیدم که دهقان پشت میز خم شده و جوان هم وسط اطاق ایستاده، خیال دارد که باز شلیک کند. من پریدم و دستهایش را از پشت چسبیدم. در این موقع سایر کارمندان و مأمورین رسیدند و او را توقیف کردند و من زیر بغل دهقان را گرفتم و او را از اطاق بیرون آوردم.
پس از خروج مصفا، مامورین شهربانی که وارد اطاق شده بودند و آقایان سرهنگ فرمند و اسکوئی ضارب را گرفتند و بعد به وسیله پاسبان دستبد به دست او زدند و از در اطاق بیرونش آوردند.
توی راهرو جنجال عجیبی برپا شده بود، کنار دفتر تهران مصور چند اطاق دیگر نیز وجود دارد که یکی از آنها متعلق به دولو، کاریکاتوریست و بقیه نیز متعلق به خیاطی و کارهای نظیر آن میباشد، توی تمام این اطاقها و مخصوصا اطاق دولو که در کنار دفتر دهقان واقع است جمعیت موج میزد و به این جهت خیلی اشکال داشت که جعفری را بیسروصدا از گراند هتل بیرون ببرند. با وجود این، تدبیر مامورین موثر واقع شد، جعفری را میان خودشان محاصره کردند و از میان سیل جمعیت که راه را توی خیابان لالهزار بسته بودند، بیرون بردند.
- ازدحام تعمدی!
ازدحام عجیبی که جلوی دفتر روزنامه و توی خیابان لالهزار و در پیادهرو تماشاخانه تهران پس از حادثه به وجود آمد، مامورین شهربانی را مشکوک کرد و تصور نمودند که ممکن است این ازدحام تعمدی باشد و همدستان ضارب برای فراری دادن او، انتظامات را بهم ریخته و خیابان را شلوغ کردهاند. ولی در هر حال با اینکه دو سه نفر هم همانجا، جلوی اداره توقیف شدند. مامورین توانستند جعفری را به اداره آگاهی ببرند.
- رنگ پریده، روحیه باخته
جعفری دیگر قدرت تکان خوردن نداشت. رنگ از رویش پریده، کاملا روحیه خودش را باخته بود، مثل اینکه انتظار نمیبرد او را بتوانند توقیف کنند، وقتی میخواستند او را سوار اتومبیل نمایند، بیشتر شبیه به یک نعش بود تا به یک آدم زنده … اما در آگاهی کمی بر ضعف روحی خود فائق شد و آرام آرام خونسردیش را به دست آورد. آن وقت بود که بازپرس کشیک و مامورین آگاهی شروع به سئوال کردند.
- چرا دست بجنایت زدی؟
جعفری در مقابل این سوال در حالیکه توی صندلی فرورفته بود، گفت «خیلی مزخرف و شر و ور مینوشت و به این جهت من هم تصمیم گرفتم او را بکشم…. سه روز است که دنبال او میگشتم، تا حالا هم چندین بار به اداره و منزل او رفته بودم. دهقان برای پیشرفت مقاصد ما سدی بود و به این جهت تصمیم گرفتیم که او را بکشیم.
ـ «مقاصد کی؟»
این سئوال مامور آگاهی بود، اما جعفری در مقابل این سئوال فقط لبخندی زد و چیزی نگفت و معلوم شد که منظور او از اظهار «مقاصد» چه میباشد؟
ـ «اهل کجائی؟»
جعفری در برابر این سئوال گفت: من مدتی پیش در تهران بودم، ولی از این جا به آبادان رفتم و در شرکت نفت مشغول شدم و سه روز پیش یک مرخصی ۱۵ روزه گرفتم و برای این کار به تهران آمدم و بالاخره امشب موفق شدم.
جعفری بعد با حال تردید و علاقمندی پرسید: «بگوئید چه شده؟ مؤثر شده یا نه…»
مامورین در برابر این سئوال فوراً جواب دادند: « نه. طوری نشده تیرت به خطا رفته است»
جعفری ناراحت شد.
- نباید بداند
درباره علت ادای این جواب یک کارمند عالیرتبه اداره آگاهی امروز گفت:
«اگر بفهد که دهقان کشته شده، شاید وحشت کند و چیزهایی را که میخواهد بگوید اظهار ندارد. ما حتىالامکان سعی داریم که قتل دهقان را از نظر او دور بداریم. از این نظر، امروز ظهر، هنگامی که خبر نگاران میخواستند از او عکس بردارند، از طرف آقای رئیس آگاهی به روزنامهنگاران گوشزد شد: «مبادا بگوئید که دهقان کشته شده».
…
تحقیقات ادامه پیدا کرد، اما جعفری دیگر چیزی راجع به جریان قتل و محرک و یا محرکین خود نگفت.
«روی عقیده خودم». «برای پیشرفت مقاصد خودم» … «من از فکر سیاسی دهقان خوشم نمیآمد.»
سپس بازرسی از جیبهای او شروع شد و یک نامه، یک کیف و مقداری نوشته به دست آمد. درباره مندرجات این نامه مامورین آگاهی اطلاعی در دسترس خبرنگاران نگذاشتند، اما از فحوای کلام معلوم بود که این نامه حائز اهمیت بسیاری است. یک مامور آگاهی درباره این نامه گفت: مدرک گیر افتاده است. اما معلوم نیست که مدرک علیه چه کسی به دست آمده، زیرا مسلم است که با اقرار و اعتراف متهم، دیگر به دست آوردن مدرک علیه خود او لزومی ندارد.
- قضیه خیلی مهمتر از اینهاست
در جلسهای که در اطاق رئیس شهربانی تشکیل شد و در بازجوئیهای بعدی، جعفری مطالبی اظهار داشت که عدهای را متهم میکرد، اما از این بازجوئیها تاکنون هیچگونهاطلاعی داده نشده و مامورین آگاهی از افشای جریان خودداری میکنند. اظهار یکی از مامورین دراین باره خیلی عجیب بود: «فردا، پس فردا خواهید فهمید که قضیه خیلی مهمتر از اینهاست.»
- چه کسانی توقیف شدهاند؟
پس از وقوع حادثه، چند نفر که مظنون به شرکت در قضیه بودند، از طرف مامورین توقیف شدند که اسامی آنها از این قرار است:
رضا وزیری کارمند اداره ثبت، امیرحسین میرسلیمان شهرت باباجانی کارمند بنگاه راه آهن. این دو نفر و چند تن دیگر هنگام وقوع حادثه جلوی گراند هتل تظاهراتی نموده، میگفتند: «خوب شد… قربان دستش»
وقتی وزیری را توقیف کردند گفت: «آقا من کی این حرف را زدم؟ من در انتخابات برای دهقان کار کردم. و به این جهت پس از بازجوئیهای مختصری، چون سوء ظن نسبت به آنها مرتفع گردید، آزادشان نمودند.
- جعفری کیست؟
جعفری قاتل، جوان ۲۲ سالهای است که دارای موهای بور، قد متوسط، هیکل متناسب و قوی میباشد، وی اهل ملایر است، شناسنامهاش را از همانجا گرفته، مادرش همدانی و پدرش اهل ملایر میباشد. وی سابقا در تهران بوده، ولی بعدا برای تهیه کار به شرکت نفت انگلیس و ایران مراجعه نموده، زبانهای انگلیسی و فرانسه را میداند. حقوقش در شرکت ۹۶۰۰ ریال بوده و هفته گذشته ۱۵ روز از شرکت مرخصی گرفته و به تهران آمده است. وی روز دوم خرداد به تهران وارد شده و در مهمانخانه اروپا واقع در خیابان لالهزارنو اقامت گزیده و گفتهاست که برای گردش به تهران آمدهام. مدیر مهمانخانه در اینباره امروز گفت:
«او فقط صبحانهها را در مهمانخانه میخورد، روزی ۳ تومان بابت کرایه تختخواب میداد و تاکنون پانزده تومان داده بود.» درباره جریان دیروز گفت:
عصر جمعه ساعت ۱۲ به مهمانخانه آمد و تا ساعت ده صبح خوابید. بعد بلند شد، مقداری نان و چای و پنیر خورد و از مهمانخانه بیرون رفت و دیگر مراجعت نکرد.
- آیا عده دیگری را هم میخواستند ترور کنند؟
در کیف جعفری مقداری اسناد و مدارک کشف شده که قضیه را بر مامورین روشن ساخته است، یک مامور امروز در اینباره گفت: «در جیب او، توی دفترش یک دائره دیدیم که ذیل تاریخهائی، اسامی آقایان سپهبد رزم آرا، دکتر مصدق ملک مدنى و زاهدی نوشته شده بود و قاتل میخواست این اشخاص را به ترتیب ترور کند.
یک شخص مطلع دیگر در اینباره اظهار داشت: «در ابتدا قرار نبود که جعفری دهقان را به قتل برساند، شخصی بنام افشار این ماموریت را داشته، ولی بعدا افشار از این کار سر باز میزند و در نتیجه جعفری مصمم خودش دهقان را بکشد.»
- سابقه جعفری
در آخرین ساعت امروز، خبرنگاران ما اطلاع دادند که قاتل در رکن ۲ ستاد پروندهای دارد که از طرف شهربانی خواسته شده تا مورد تحقیق و قرار گیرد. همچنین اطلاع میرسد که در دوره نخست وزیری آقای قوامالسلطنه، وی در لرستان فعالیتهای تودهای میکرده است و هنگام اقتدار حزب دموکرات آذربایجان وی و برادرش جواد جعفری عضو رابط حزب توده ملایر و دموکراتهای آذربایجان بودهاند.
وی دو برادر دارد که یکی بنام آذرمهر جعفری در ملایر معلم است و دیگری نیز جواد جعفری نام دارد.
- مراسم تشییع جنازه
ساعت نه صبح امروز مراسم تشییع جنازه مرحوم احمد دهقان از مسجد سپهسالار به عمل آمد. آقایان نخستوزیر و رئیس مجلس شورای ملی، آقایان وزیران، رئیس ستاد ارتش رئیس دربار شاهنشاهی نمایندگان مجلس سنا و شورای ملی، افسران ارتش و شهربانی ارباب جرائد آقایان بازرگانان روساء اصناف و عده کثیری از نویسندگان و طبقات مختلف پایتخت حضور داشتند. پس از اجرای مراسم مذهبی در حالی که پرچم ملی به روی جنازه کشیده شده بود و تاجهای گل را در پیشاپیش جنازه حرکت میدادند و کلامالله مجید تلاوت میشد. جنازه پیاده تا سرچشمه حمل گردید از آنجا مشایعین به وسیله اتومبیل همراه جنازه به زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم حرکت کردند. پس از طواف در حرم مطهر یکی از آقایان وعاظ خطابهای درباره فداکاری و مجاهدت مرحوم دهقان در راه استقلال میهن ایراد نمودند و در میان اندوه عمومی و پس از اجرای مراسم مذهبی در جوار حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد و مشایعین در ساعت ۱۲ به شهر مراجعت کردند.
در مسافرت اخیر مرحوم دهقان که به همراه هیئت اعزامی به مدینه رفت، از طرف اعلیحضرت ابن السعود یک قطعه بردیمانی به وی هدیه شد که به همراه سایر هدایا، در انبار اطلاعات مانده بود. امروز صبح آقای امیرانی مدیر خواندنیها کفن مزبور را از ادارهاطلاعات گرفت و به بستگان مرحوم دهقان داد.
- پارابلم متعلق به کیست؟
موضوع پارابلم امروز توجه مامورین آگاهی را به خود جلب کرده بود. این پارابلم مدل ١٣١۴ و از پارابلمهای ساخت آلمان و نمرهاش ۱۲۰۹ میباشد و روى آن حک شده «سفارش ایران از آلمان»
امروز مامورین آگاهی به دوایر ارتشی مراجعه کردند تا روشن شود که این پارابلم متعلق به که میباشد. برای اخذ توضیحات و تحقیق در اینباره دستور جلب صاحب اسلحه که گویا هویتش روشن شده صادر گردیده است.
- نظر کوتاهی به زندگی دهقان
مرحوم دهقان اصلا اصفهانی بود و بیست و پنج سال قبل از اصفهان به تهران آمد. ابتدا به عکاسی پرداخت و مانند آماتور کار میکرد. سپس وارد شغل هنرپیشگی شد.
آقای سیدعلی نصر، سفیر کبیر فعلی ایران در پاکستان. رئیس یکی از ادارات وزارت پیشه و هنر مشغول تاسیس آموزشگاه هنرپیشگی بودند و مرحوم دهقان را وارد مدرسه کرد. آقای نصر از طرف دولت مامور شد تماشاخانه آبرومندی در محل سابق گراند هتل تاسیس کند.
آقای نصر امور داخلی تماشاخانه را به دهقان سپرد.
از شهریور ۱۳۲۰ مرحوم دهقان به فکر انتشار مجله افتاد و با آقای عباس نعمت که امتیاز تهران مصور را داشت وارد مذاکره شد و بالاخره با وساطت دوستان دهقان، آقای نعمت با دادن اجازه انتشار تهران مصور به دهقان موافقت کرد.
مرحوم دهقان در دوره پانزدهم از خلخال به نمایندگی مجلس انتخاب شد و در دوره شانزدهم نیز مجددا از خلخال وکیل شد.
- منبع: روزنامه کیهان | شماره ۲۱۳۵ | یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۲۹ | صفحه ۱ و ۸