دود زیادی به هوا میرفت به طوری که نه تنها احساس تنگی نفس دست میداد، بلکه تصاویر پخش شده بر روی پرده نقرهای سینما هم از این تراکم دود بیکیفیت میشد. صدای نامفهوم فیلم همراه با دست زدنهای تماشاچیان عرق کرده که بوی تند عرقشان با دود سیگار آکنده شده بود، همراه میشد به سختی به گوش میرسید. برخی از این تماشاچیان روی صندلیهای تاشو پاره نشسته بودند و برخی سر پا ایستاده بودند. جالب این بود که تعدادی هم بر روی پیت حلبیهای روغنی با مارک قو نشسته بودند که معلوم بود صاحب سینما برای فروش بیشتر بلیط به اینها داده است. دو فیلم با یک بلیط هم به عنوان ترفندی بود که هر چه بتوانند آدم بیشتری به سینمای فکسنی و زهواره دررفته بکشانند و پول بیشتری به جیب بزنند. جالب این است که تماشاچیان باز با دیدن این دو سانس از سینما بیرون نمیرفتند و با ورود تماشاچیان جدیدالورود به داخل سالن و حمله آنان به سوی صندلیهای هنوز خالی نشده جنجالی به پا میکرد. دست تکان دادنهای تماشاچیان روی بالکن نشسته، بر روی سوراخی که آپاراتچی از توی آن فیلم را پخش میکرد هم مزید بر علت میشد و فحش و ناسزا بود که به این عمل افراد از همه جوانب صادر میشد. پاره شدن پی در پی نوار فیلم را هم در نظر بگیرید که چهها میکرد. و در این میان سوء استفاده فروشندگان سینما، با بساطی چوبی در دست که به قسمتهای یکسانی تقسیم شده بود و با انواع آجیل و تخمه و بستنی و خصوصاً ساندویچ کالباسش – که بوی آن همه فضا را پر میکرد – به پذیرایی از تماشاچیان عصیانگر میپرداختند.
این توصیفی از یک سینمای متعارف دهه پنجاه خیابان لاله زار در کوچه ملی بود. سینماهایی که هر کدام با قدمتی چند دهساله و فرسوده، بدون اینکه به آن رسیدگی شود به سینمای ملی و فارسی خدمترسانی میکرد و عمده تماشاچیان این دوره را که اغلب از اقشار ضعیف و کارگر و روستایی بودند سرگرم میکرد. لالهزار دیگر مورد پسند اقشار سطح بالاتر جامعه نبود. ساخته شدن برخی سینماهای مدرن در خیابانهای بالای شهر مانند پهلوی و ۲۴ اسفند قشر سینما روی حرفهای را از لالهزار تارانده بود. لالهزار پوست میانداخت چنانکه امروز هم لالهزار پوست دیگری انداخته است.
لالهزار قسمتی از شهر تهران قدیم بود که از اندک تفرجگاههای محبوب تهران شمرده میشد. تهرانی که با توجه به دور بودن تفرجگاه ییلاقیش در شمیران – که امکان رفتن به آن برای همه میسور نبود – لنگه کفشی در بیابان بود.
تا قبل از فتحعلی شاه باغی به نام لالهزار در تهران نبود. خرده شهر تهران با حصار شاه طهماسبیش و محدوده اندکش نمیتوانست از باغها و زمینهای مشجر زیادی برخوردار باشد. فتحعلی شاه که سلطنت طولانیش برخلاف شاه قبلی و با اینکه بیشتر زمان سلطنتش به جنگ گذشت از اوقات فراغت بیشتری برخوردار بود، توانست به پایتخت، هر چند اندک سر و صورتی دهد و به زیبایی آن بیشتر بپردازد. نمونه آن باغ لالهزار بود. باغ در خارج از حصار شهر و در بخش شمالی آن قرار داشت. شاه که از ارگ سلطنتی به قصد تفرج بیرون میآمد به این باغ میآمد و سپس از کنار آن گذشته به ییلاق شمالی شهر میرفت.
محمدشاه هم به صورت کامل از این باغ استفاده میکرد ولی وی نیز چندان توسعه و شکوهی به آن نداد. چهارمین شاه قاجار که هم زمان فراوان و هم ذوق هنری داشت، این باغ را به اوج زیبایی رساند. وی با ملاحظه حقارت دارالخلافهاش به فکر توسعه آن افتاد. با تخریب حصار قدیمی صفوی و توسعه شهر به دو برابر آن، بسیاری از ساختمانها و اماکن بیرون دروازه سابق را به درون شهر وارد کرد. از جمله این مکانها باغ لالهزار بود. این محل بعدها به محله دولت معروف شد که بیشتر فرنگیان و سفارتخانههای خارجی در آن ساکن شدند. وی علاوه بر این کار دست به توسعه و ایجاد ساختمانهای جدید هم در داخل شهر و هم در این باغ زد. از جمله این ابنیه جدید شهری، میدان توپخانه جدید بود که در شمال ارگ سلطنتی بنا شد. بنای این میدان موجب توسعهای وسیع در بخش شهرسازی شمال تهران و ورود خیابانهای جدید به این قسمت شهر شد. چون ابنیه این بخش از شهر، کاملاً جدید بود، مهندسین میتوانستند برخلاف اسلوب قدیمی جنوب تهران به شکل آبرومندی دست به مهندسی شهری بزنند. از جمله جایهایی که بعدها به محلی آبرومند برای تهران تبدیل شد همین باغ لاله زار بود.
البته محدوده این باغ وسیع شامل خیابانهای فردوسی فعلی در غرب، و از سمت شرق خیابان سعدی و از شمال تا خیابان جمهوری که وسعت زیادی به حساب میآمد گسترش داشت. این مکان مشجر و خوش آب و هوا برای تهرانی که درتابستان به فساد هوا و تعفن شهره بود نعمتی بود که مردم علاوه بر اینکه میتوانستند از هوای دلپذیرش استفاده کنند، از مناظر دلفریبش هم با ورود به آن، که شاه اجازه داده بود استفاده نمایند. شاه که خود اهل گردش و حال و البته چشمچرانی بود در بسیاری مواقع در این جمع عمومی مردم هم حاضر میشد و البته با نگاه تیزبینش تمام جزئیات و حرکات و سکنات مردم عوام را به قلم روانش به تصویر میکشید.
البته شاه علاوه بر اینکه ابنیهای در داخل باغ احداث کرد به مانند شهرهای اروپایی که در سفرهای فرنگش دیده بود، دستور داد باغ وحشی هم در آن بنا کنند و از حیواناتی که در دسترس بودند از قبیل؛ خرس و پلنگ و شیر و تعدادی از پرندگان جالب را نگهداری نمایند و این باغ وحش هم از بودجه کشوری پولی داشت و مواجبی که هرساله به اجزای آن و کارگرانش از هر قبیل پرداخت میشد.
و دیگر آنکه این باغ هم مانند دیگر باغهای تهران با مرغوب شدن زمینهای داخل حصار ناصری نابود شد. میدان توپخانه که به مرکزیت تهران تبدیل شده بود از چهار طرف در حال گسترش بود؛ از شرق خیابان چراغ برق، از غرب خیابان مریضخانه، از جنوب ناصریه و الماسیه ولی از شمال که امکان ترقیاش بیشتر بود به باغ لالهزار منتهی میشد. درختان آن باغ مانعی در جهت توسعه شهری بودند. به قول امروزیها بساز بفروشها دست به کار شدند و این باغ را تخریب کردند و البته شاه صاحبقران در جهت پر کردن خزانه از جیب میخورد و چه خوب میخورد.
آنچه که امروزه از نوشتههای محققان بر میآید، دو خیابان لالهزار جنوبی فعلی یعنی در واقع لالهزاری که در جنوب خیابان جمهوری است و خیابان باغ وحش یا سعدی کنونی در دو طرف این باغ احداث شد. همین امر سبب شد تعداد بسیاری این درختان قطع شده و از بزرگی باغ کم شود. به علت بیتوجهی شاهان پس از ناصرالدین شاه کم کم این باغ به قطعات کوچکتری تقسیم شد و در ابتدا برِ خیابان لالهزار به مغازه و ساختمان و سپس عمق باغ به عمارتهای مسکونی و شخصی تبدیل شد. دیگر نه از باغ نشانی ماند و نه از لاله و گلزار آن. با باز شدن دهنه لالهزار به داخل میدان توپخانه از گوشه شمال شرقی، رونق این خیابان دیگر تضمین شده بود. قطعات زمین به قیمتهای گزافی فروخته میشد و روز به روز به تجاری شدن این خیابان میافزود. مهندس طراح این خیابان عبدالرزاق بغایری بود که از اولین مهندسین و نقشه برداران زبردست ایرانی به شمار میرفت.
با استقرار اکثر کاسبان فرنگی ساکن تهران در این خیابان که به دادوستد کالاهای روز فرنگ میپرداختند، رونق این خیابان بیش از بیش بیشتر شد. باز شدن برخی سفارتخانههای خارجی هم بر رونق آن افزود. در واقع میتوان گفت که قشر متوسط و فرنگی مآب تهران خیابان لالهزار را تنها مکانی یافتند که میتوانستند به آخرین اخبار از مد روز اروپا و وسایل تازه اختراع شده و یا تولید شده آن پی ببرند. انواع خیاطخانهها به سبک فرنگ، عکاسهای حرفهای که آتلیهای هم در بالاخانه مغازهها برای خود تأسیس کرده بودند، مغازههای فروش آلات موزیک مانند گرام و صفحه، مغازههای فروش البسه و قماش خارجی و غیره به وفور در این خیابان دیده میشد. جوانانی که به فکلی معروف بودند هم برای چشمچرانی و گاه قرار و مدار با خواتین که البته همه محجبه بودند به این خیابان سر میزدند. در واقع این خیابان در بعدازظهرها و خصوصاً ایام تعطیل به پاتوقی برای این جوانان که چندان هم پایبند اصولی نبودند تبدیل میشد. قشر مذهبی برای احتراز از بدنامی سعی میکردند یا هیچگاه پای به این خیابان نگذارند یا اینکه اگر کاری داشتند سریع انجام داده و از آن بگریزند.
وقایع مشروطه البته فضای دیگری هم به این خیابان داد. باز شدن فضای سیاسی ایران در حول و حوش مشروطه و پس از آن موجب افزایش نه تنها تیراژ مطبوعات، بلکه افزایش عناوین جراید هم گردید. بسیاری از این نشریات دفاتری باز کردند که تعداد زیادی از این دفاتر در همین خیابان لالهزار بود. فیالواقع با باز شدن پای این نشریات به این منطقه با اینکه فضای فرهنگی بهتری به این منطقه بخشید ولی باز جنبه تفریحی و خاص این خیابان به جای خود بود.
یکی از دیگر نکاتی که نمیتوان به راحتی از آن گذشت و تا دهها سال نماد فرهنگی این خیابان بود باز شدن پای تئاتر و سینما به این منطقه بود. وسایل جدیدی که شاید از دید بسیاری از مردم کوچه و بازار ماورایی و افسانه بود و به ظن مذهبیون هتک دین و ایمان جوانان. و البته وقایع مشروطه و آزادیهای پس از آن به این هنرهای نمایشی چنان سرعت داد که هیچ چیزی به گرد پایشان نمیرسید. هر چند که در دعوای مشروطهخواه و مشروعهخواه، جنگ و دعوا بر سر اباحهگری و ارزشهای دینی و آزادی و مساوات، درگیری بود خیابان کار خود را میکرد و کاری به دعوای راست و چپ نداشت. حتی این تفاوتهای فرهنگی قدیم و جدید پای در ادبیات و شعر همعصران این زمانه هم داشت. چرا که گروه مشروطه خواه با پذیرفتن تبعات آزادی، معنای این آزادی را نه به شکل لاابالیگریی میدانستند، بلکه به آزادی فکر و عقیده نسبت میدادند. و این جوابی بود برای مشروعهخواهان که مشروطه را سم هالک دین و مردم و فساد میدانستند. و البته در این بین خیابان لالهزار و دور دور جوانان در آن، نماد این جنگ و دعوای نعمتی و حیدری بود.
نسیم شمال حرف دل و خواسته خود را زده ولی چه میتوان گفت که این خیابان به هر روی بدون توجه به مشروطه و مشروعه و هر چیز دیگر نماد تهران پر عیش و نوش بود. تهرانی که جدای از مناطق دیگر شهر مینمود و مردم بدون تفریح و امکانات تهران جایی غیر از آن نمییافتند که یک روز تعطیل خود را بیدغدغه بگذرانند.
مرحوم جعفر شهری که از تهرانشناسان بزرگ کشور است به بهترین وجهی این خیابان هفت رنگ را که به شانزده لیزه ایران – البته در حجم بسیار کوچک – معروف بود شناسانده است:
…لالهزار خیابان عشاق بود که از بهترین تفریحگاهها و نیکوترین محل چشمچرانی و عشقبازی و کامیابی فکلیها و مردهای جلوهگر به شمار میآمد و اول خیابانی که در آن تاتر و سینما و هتل به وجود آمده، عشقی و عارف بهترین نمایشنامههای خود را در سالن گراندهتل آن به معرض نمایش گذارده سینماهای آن برای مردم آورده… از طرف عصر دسته دسته مردم اهل دل رو به این خیابان میآوردند زیرا گذشته از ابنیه عالیه و عمارات رفیعه و مغازههای شیک و لوکس فروشیهای دیدنی که در آن به وجود آمده بود، زیباترین خانمهای شوخ و شنگ و رعناترین پسران دلربا نیز از این ساعات رو به آن میآوردند و شیکپوشترین مردان و آلامدترین جوانان در این خیابان دیده میشدند. کتهای بلند پشت چاک دو تکمه یا یقه باریک و دمیسیزونهای چسبان، با شلوارهای تنگ لوله تفنگی و پیراهنهای یقهدار آهاری لردی سفید که تسمه کراوات از دور آنها نمایان میگردید، با کلاههای مقوایی ماهوت که فکلیها و اعیان و رجال پوشیده بر سر میگذاشتند در این خیابان دیده میشد و چادر سیاههای چرخی بیکمر و دامن (کلوش) تازه درآمده که بر سر بعضی زنان به جای چادر کمری جا گرفته بود و بهتدریج کوتاه و کوتاهتر گردیده اندک اندک تا زیر زانو و بالای زانو آمده، همراه پیچههای چهار انگشتی و کفشهای نوک مدادی پاشنه یک وجبی سه تا هفت پلهای با جورابهای پانما و پیراهنهای بدن نمای کوتاهتر از چادر…در این خیابان جلوهگری مینمود…اینها و صدها از این قبیل اسبابی بودند که لالهزار را بر دیگر خیابانهای ممتاز مینمود، مخصوصاً که اندک اندک نسیم آزادی و نوای قوانین استقلالخواهی و مشروطه… به گوشها رسیده دستاویزی میشد تا هر منتهز فرصتی بتواند به طریقی پرده عفاف را دریده به هر صورت و شکل و شمایل که دلخواهش باشد در انظار ظاهر گردیده خود و دیگران را مستفیض گرداند.